امیر عباس دکتر میشه
پسر گلم سلام امیدوارم حالت خوب باشه چشمه ی سلامتیت همیشه جوشان باشه
چند شب پیش شما دچار حساسیت پوستی شده بودی بدنت شدید به خارش افتاده بود که از شدت خارش گریه میکردی از شانس بد بابا هم شیفت بود و این خارش شما از نیم ساعت قبل از اینکه بابا بخواد بره شروع شد واضح تر بگم ساعت 21:30 از خواب با گریه بلند شدی و فقط بدنت و میخاروندی و گریه میکردی ما هم که حسابی ترسیده بودیم تو اون فاصله فقط میتونستیم بریم خونه مادر جون چون بابا ساعت 22 باید میرفت محل کارشون بعد وقتی هم که رفتیم مادر جون وبابا جون از حالت پر از استرس ما فهمیدن که یه اتفاقی افتاده و حسابی ترسیدن خلاصه من و بابا جون شما را به بیمارستان نزدیک خونشون بردیم و با خوردن اولین قاشق از شربت سیتریزین شما آروم خوابیدید .اما شیرین زیونی فردای اون روز :
امیر عباس:( در حال بازی کردن )مامان مامان میخوام دکتر بشم بعد از اون چوبا که اون آقای دکتر داشت بگیرم
مامان :پسرم اگه میخوای دکتر بشی باید حسابی در س بخونی بری مدرسه ،دبیرستان ،دانشگاه ،خیلی خیلی درس بخونی تا بتونی یه دکتر خوب بشی .
امیر عباس (باعجله و جدیت زیاد رفتن به سمت کتاب قصه ها و رنگ آمیزیهاش و آوردن همه انها)آره باید دس بخونم الآن دس میخونم
از اون به بعد هر وقت که میریم خونه مادر جون کارت شده بازی با وسایل دایی جون و دکتر بازی کردن جالب اینجاست که اسباب بازی لوازم پزشکی رو هم قبول نمیکنی و به قول خودت راستکی میخوای.
وقتی که دکتر بازی میکنی این شکلی میشی،